بِئر مَعونه: نام سَريّهاى و محل شهادت جمعى از قاريان قرآن در سال چهارم هجرى
چاه معونه در چند (دو تا سه) منزلى مدينه، از جمله چاههايى بود كه در يكى از راههاى فرعى مدينه به مكه كه از منطقه نَجْد عبور مىكرد قرار داشت.[78]عمده گزارشهاى تاريخى بدون ارائه اطلاعات جغرافيايى به اين بسنده مىكند كه چاه معونه در منطقهاى از نجد واقع بود و قبايلى چون بنىعامر و بنىسُليم پيرامون آن مىزيستند.حادثه چاه معونه در جريان ارتباط پيامبر با قبايل بياباننشين منطقه نجد اتفاق افتاد و طى آن جمعى از مسلمانان به شهادت رسيدند.[79] اين حادثه دوگونه گزارش شده و نقل مشهور اين سريه به ابناسحاق[80] باز مىگردد.
بر اساس اين روايت، سيره نويسان در حوادث سال چهارم هجرى از شخصى به نام ابوبراء به عنوان رئيس قبيله بنى عامر ياد مىكنند كه خود يا برادرزادهاش اسدبن معونه[81] يا لَبيد بن رَبيعه[82] به نمايندگى از وى نزد پيامبر آمد و چند اسب و شتر به ايشان هديه كرد. هنگامى كه رسول خدا پذيرش هدايا را به اسلام ابوبَراء مشروط كرد وى بدون رد يا قبول اسلام از آن حضرت خواست چند تن از مسلمانان را با هدف ترويج اسلام نزد قبيله بنىعامر در نجد بفرستد و در برابر نگرانيهاى پيامبر، امنيت مبلغان مسلمان را تضمين كرد.[83] پس از بازگشت ابوبراء، رسول خدا 40 تن از مبلغان را به فرماندهى مُنذربن عمرو انصارى ساعدى[84] در صفر سال چهارم (4 ماه پس از احد) به منطقه سكونت قبيله بنىعامر اعزام كرد.[85]
يكى از بنىسُليم به نام مطلب[86]، به عنوان راهنما مبلغان را تا محل چاه همراهى كرد. در آنجا دو تن براى چرانيدن ستوران از همراهان خود جدا شدند و يك تن نيز به نام حَرامبن ملحان نامه رسول خدا را نزد عامر بن طُفيل، يكى از بزرگان بنىعامر برد. بقيه افراد نيز در غارى مشرف بر چاه مستقر شدند. عامر بدون خواندن نامه پيامبر پس از به شهادت رساندن حامل نامه و پس از آنكه از كمك افراد قبيلهاش به سبب تضمين امنيت مبلغان توسط ابوبراء مأيوس شد، با يارى خواستن از تيرههايى ازقبيله بنىسليم چون رِعْل، عُصَيّه و ذَكْوان اعزاميان مسلمان را به شهادت رسانيد.[87] از دو تنىكه ستوران را به چرا برده بودند يكى انصارى بود كه بهحمايت از خون انصاريان شهيد در مبارزه با مشركان به شهادت رسيد؛ امّا ديگرى يعنى عمروبن اميه ضمرى كه از مهاجران بود به مدينه بازگشت و خبر شهادت مبلغان را به پيامبر رسانيد. وى در مسير خود دو تن از بنى عامر را به انتقام شهداى چاه معونه كشت؛ امّا از آنجا كه اين دو از پيامبر امان داشتند پيامبر خود را به پرداخت ديه آنها ملزم دانست.[88]
پس از اين واقعه و در پى ناراحتى شديد پيامبر، حسانبن ثابت اشعارى در مذمت ابوبراء سرود كه مايه رنجش وى شد، ازاينرو يكى از پسران ابوبراء به قصد كشتن عامربن طفيل كه او نيز از بزرگان بنى عامر بود، به وى حمله برد؛ اما جراحت عامربن طفيل به مرگش نينجاميد.[89]
اينكه چرا عامربن طفيل، برخلاف ابوبراء با مسلمانان برخورد خصمانه كرد و پيمان او را زير پا نهاد گفته شده كه ابوبراء براىتثبيت موقعيت خود در قبيلهاش و در تقابل با قريش، خواهان ارتباط بيشترى با پيامبر بود و آن حضرت هم در پى گسترش اسلام از اين فرصت بهره برد؛ امّا رقيب جوانتر وى با كارشكنى مانع اين امر شد[90] و آنچه مايه حمايت تيرههاى بنىسليم از او گرديد آن بود كه يكى از سران قريشى به نام طعَيمةبن عدى كه در بدر به دست مسلمانان كشته شده بود از مادر به بنى سليم نسب مىبرد، ازاينرو آنان بدين وسيله انتقام گرفتند.[91]
روايت ديگر اين حادثه از اَنَسبن مالك انصارى است كه بخشهايى از آن به صورت پراكنده در منابع متعددى نقل شده است. بر اساس اين روايت تيرههايى از قبيله بنىسُلَيم نزد پيامبر آمدند و از او براى رويارويى با دشمنانشان (ياقبيلهخودشان [92]) كمك خواستند. پيامبر 70تن را به مدد آنان فرستاد؛ اما ايشان خيانت كرده، آنانرا كشتند.[93] اين شهدا، جوانانى از انصار بودند كه به قارى شهرت داشتند[94] و روزها را به خدمت پيامبر و شبها را به دور از ساكنان مسجد، به آموزش و عبادت سپرى مىكردند، به گونهاى كه خانوادههايشان گمان مىكردند آنها در مسجدند و اهل مسجد گمان داشتند آنها به خانههايشان رفتهاند. پيامبر وقتى خبر شهادت آنان را شنيد بسيار اندوهگين شد، به صورتى كه ديگر هيچ گاه او را چنان اندوهگين نديدند[95] و قاتلانشان را تا 30[96] يا 40[97]روز در قنوت نماز نفرين كرد. اينكه شهداى معونه را «مسلمانان برگزيده آنعهد» [98] دانستهاند در روايت ابناسحاق نيز مشهود است.
عمدهترين تفاوت اين روايت با روايت پيشين علت اعزام مسلمانان به آن منطقه است. البته همه گزارشهاى نقل شده از انس يكسان نيست و گاه مضمون گزارش وى به روايت ابناسحاق نزديك مىشود و هدف از اعزام، تبليغ و مقصد آنان قبايلى جز بنىسليم بيان مىشود.[99]
صحابهنگاران از مهاجرانى چون عامر بن فُهيره، حَكَمبن كيسان، و نافعبن بُديل به عنوان شهداى معونه ياد كردهاند[100]؛ اما در اين منابع نام بسيارى از شهداى انصارى اين حادثه ناگفته ماندهاست. برخى آمار اعزاميان را 20 و اندى[101] و برخى ديگر آنان را 30 تن متشكل از 4 مهاجر و 26انصارى دانستهاند.[102]
بئر معونه در شأن نزول:
عمده مفسران شأن نزولهاى مربوط به حادثه چاه معونه را كه همگى از آيات سوره آلعمران است به جنگ بدر يا احد نسبت دادهاند، ازاينرو شأن نزولهاى نقل شده ازشهرت و اعتبار كمترى برخوردار است.در روايتى از انسبن مالك آمده است كه پس از شهادت جمعى از انصار در بئر معونه اين آيه درباره آنان نازل شد: «بلّغوا عنا قومنا أنا لقينا ربنا فرضي عنا و رضينا عنه (أرضانا) = از جانب ما به بستگانمان بگوييد كه ما با پروردگار خود ملاقات كرديم و او از ما خشنود شد و ما را راضى كرد». در ادامه اين گزارش آمده كه مسلمانان مدتها اين آيه راتلاوت مىكردند تا اينكه آيه 169 آلعمران/3 نازل شد و تلاوت آيه مذكور را نسخ كرد: «ولاتَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا فى سَبيلِاللّهِ اَموتـًا بَل اَحياءٌعِندَ رَبِّهِم يُرزَقون= كسانى را كه در راه خدا كشته شدهاند مرده نپنداريد، بلكه آنان زندهاند و نزد پروردگار خود روزى داده مىشوند».[103] عموم مفسران معتقدند اين آيه در جنگ احد و پيش از حادثه چاه معونه نازل شده است، ازاينرو نمىتوان پذيرفت كه اين آيه، آن متن را نسخ كرده باشد، گذشته از آنكه هيچ يك از مفسران شيعه وسنى نظريه نسخ تلاوت را نپذيرفتهاند.[104]
به روايت مُقاتل، چون پيامبر يك ماه به نفرين قاتلان شهداى چاه معونه پرداخت آيه 128 آلعمران/3 نازل گرديد و او را از ادامه لعن آنان بازداشت[105]؛ اما مفسران با توجه به نزول اين آيه در احد، چنين شان نزولى را نمىپذيرند[106]: «لَيسَ لَكَ مِنَالاَمرِ شَىءٌ اَو يَتوبَ عَلَيهِم اَو يُعَذِّبَهُم فَاِنَّهُمظــلِمون = امر (پيروزى يا هدايت)[107] در اختيارتو نيست، يا خداوند از آنان درمىگذرد يا عذابشان مىكند، زيرا آنان ستمكارند».
برخى مفسران آيه 156 آلعمران/3 را كه در جنگ احد نازل شده بر شهداى معونه تطبيق كرده و آوردهاند كه منافقان اوسى يا خزرجى در پى شهادت شمار قابل توجهى از انصار در بئر معونه به ديگرانصاريان مىگفتند كه اگر آنان بدان مأموريت نرفته بودند كشته نمىشدند[108]: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا لا تَكونوا كَالَّذينَ كَفَروا وقالوا لاِِخونِهِم اِذا ضَرَبوا فِىالاَرضِ اَو كانوا غُزًّى لَو كانوا عِندَنا ما ماتوا و ما قُتِلوا لِيَجعَلَ اللّهُ ذلِكَ حَسرَةً فى قُلوبِهِم واللّهُ يُحىِ ويُمِيتُ واللّهُ بِما تَعمَلونَ بَصير» . خداوند در اين آيه چنين سخنانى را ورود به حوزه كفر دانسته و از مؤمنان مىخواهد كه آنان نيز چنين نگويند و در ادامه آيه بيان مىكند كه مرگ و حيات در اختيار اوست و بر كارهاى شما بيناست.
منابع
اسباب النزول، واحدى؛ الاستيعاب فى معرفة الاصحاب؛ اعلام الورى باعلام الهدى؛ البيان فى تفسير القرآن؛ تاريخ الامم والملوك، طبرى؛ تاريخ خليفةبن خياط؛ تاريخ مدينة دمشق؛ تاريخ اليعقوبى؛ التفسيرالكبير؛ جامع البيان عن تأويل آى القرآن؛ الجامع لاحكام القرآن، قرطبى؛ الدرر فى اختصار المغازى و السير؛ دلائل النبوه؛ روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم؛ السنن الكبرى؛ السيرة النبويه، ابنهشام؛ صحيح ابنحبان بترتيب ابنبلبان؛ الطبقات الكبرى؛ الكامل فىالتاريخ؛ الكشف و البيان، ثعلبى؛ مجمع البيان فى تفسير القرآن؛ المحبر؛ مسند ابى يعلى الموصلى؛ مسند احمدبن حنبل؛ المصنف؛ المصنف فى الاحاديث والآثار؛ معالم التنزيل فى التفسير والتأويل، بغوى؛ معجمالبلدان؛ معجم ما استعجم من اسماء البلاد والمواضع؛ مناقب آلابىطالب؛ النسخ فى القرآن الكريم؛ النهاية فى غريب الحديث والاثر؛ الوسيط فى تفسير القرآن المجيد؛ الهدى الى دين المصطفى.Muhammad at medina.
مهران اسماعيلى
[78]. معجم البلدان، ج1، ص78؛ معجم ما استعجم، ج1، ص98، النهايه، ج4، ص344، «معن».
[79]. الدرر، ص178ـ179؛ تاريخ ابنخياط، ص44ـ45؛ تاريخطبرى، ج2، ص80ـ81.
[80]. تاريخ ابنخياط، ص44ـ45؛ تاريخ طبرى، ج2، ص80ـ81؛ الدرر، ص178ـ179.
[81]. تاريخ يعقوبى، ج2، ص72.
[82]. المغازى، ج1، ص350؛ تاريخ دمشق، ج26، ص104.
[83]. المغازى، ج1، ص346؛ تاريخ ابنخياط، ص44.
[84]. السيرةالنبويه، ج2، ص466؛ ج3، ص182.
[85]. تاريخ ابنخياط، ص45.
[86]. المغازى، ج1، ص347.
[87]. السيرةالنبويه، ج3، ص184 - 185؛ المغازى، ج1، ص347؛ دلائل النبوه، ج3، ص338 - 340.
[88]. الطبقات، ج2، ص40ـ41؛ السيرةالنبويه، ج3، ص186.
[89]. دلائلالنبوه، ج3، ص342؛ الدرر، ص181ـ182؛ الكامل، ج2، ص172.
[90]. Muhammad at Medina , p p. 31 - 33.
[91]. السيرةالنبويه، ج3، ص188؛ تاريخ دمشق، ج9، ص325؛ ج26، ص105.
[92]. الطبقات، ج2، ص40.
[93]. مسند ابى يعلى، ج5، ص300؛ السنن الكبرى، ج2، ص199.
[94]. المغازى، ج1، ص347؛ الطبقات، ج2، ص40؛ صحيح ابنحبان، ج16، ص253.
[95]. المصنف، صنعانى، ج5، ص383ـ384.
[96]. سنن الكبرى، ج2، ص199؛ دلائلالنبوه، ج3، ص350؛ المصنف، ابنابىشيبه، ج2، ص209.
[97]. الاستيعاب، ج2، ص345؛ مسند احمد، ج3، ص210؛ تاريخ دمشق، ج9، ص327.
[98]. دلائلالنبوه، ج3، ص339؛ الدرر، ص179؛ مناقب، ج1، ص247؛ السيرةالنبويه، ج3، ص184.
[99]. الطبقات، ج3، ص515؛ تاريخ طبرى، ج2، ص83.
[100]. المغازى، ج1، ص352.
[101]. اعلام الورى، ص96.
[102]. المحبر، ص118؛ تفسير بغوى، ج2، ص19.
[103]. جامعالبيان، مج3، ج4، ص231؛ اسباب النزول، ص110؛ تفسير بغوى، ج1، ص372.
[104]. الهدى الى دين المصطفى، ج1، ص352ـ353؛ البيان، ص205ـ206؛ النسخ فى القرآن، ج1، ص283ـ285.
[105]. تفسير ثعلبى، ج3، ص147؛ مجمعالبيان، ج1، ص832.
[106]. التفسير الكبير، ج8، ص190؛ روح المعانى، مج3، ج4، ص79.
[107]. مجمع البيان، ج2، ص832.
[108]. تفسير قرطبى، ج4، ص158، الوسيط، ج1، ص510.